جمشید و امیر در غذاخوری در حال ناهار خوردن بودند؛ که جمشید نگاهش بر روی برند شرکت خیره ماند؛ و ایده‌ای در ذهنش جرقه زد.

امیر که متوجه تغییر حالت جمشید شده بود، به شوخی گفت: «باز چه فتنه‌ای میخوای بپا کنی؟!»

جمشید به پشتی صندلی تکیه داد. دستانش را پشت سرش در هم چفت کرد. بادی به غبغب انداخت و گفت: «یه پیشنهاد میخوام بدم که نتونی ردّش کنی؛ آقای استاندارد!»

امیر گفت: «اگه میخوای بِرَند (Brand) شرکت رو به عنوان دارایی شناسایی کنیم، باید بگم متاسفم رئیس جان؛ نمیشه!»

جمشید دستانش را که پشت سرش گذاشته بود، از هم باز کرد و روی دسته‌های صندلی گذاشت. خودش را کمی جابجا کرد. بعد به همان آرامی که باد به غبغب انداخته بود، به آرامی هم در جایش وا رفت. ولی زود خودش را جمع و جور کرد و گفت: «یعنی میخوای بگی توی صورتهای مالی هیچ شرکتی «برند» به عنوان دارایی گزارش نمیشه؟ من خودم هزار جا دیدم که حتی فهرست ارزش بازار برندهای معروف دنیا بطور سالانه و شایدم کوتاهتر منتشر میشه. یعنی هیچ کدوم از اینا توی صورتهای مالیشون به عنوان دارایی گزارش نمیشن؟»

امیر گفت: «ببین رئیس جان، ما که خودمون توی ایران استاندارد ننوشتیم. همین استاندارد حسابداری هیوده (17) که اینجا برای حسابداری داراییها نامشهود لازم‌الاجراست، ترجمه استاندارد بین‌المللی حسابداری سی و هشته؛ که در حدود 170 کشور جهان لازم‌الاجراست. طبق این استاندارد، برند، علامت تجاری، حق نشر و چیزایی مثل اینا که داخل واحد تجاری ایجاد میشن، رو نمیتونیم به عنوان دارایی نامشهود شناسایی کنیم. چون مخارجی که برای ایجاد این اقلام انجام شده رو نمیتونیم بطور قابل‌اتکا از سایر مخارج گسترش کلی فعالیتهای تجاری متمایز کنیم. یعنی ما در طول سالهای گذشته یه مجموعه‌ای از کارها و مخارج انجام دادیم تا نتیجه‌اش شده این برند. ولی الان نمیتونیم بهای تمام‌شده این برند رو اندازه‌گیری کنیم.»

جمشید که گیج شده بود؛ گفت: «یعنی چی؟ چه اهمیتی داره ما چه مخارجی انجام دادیم؟ مهم اینه که الان برند ما «nریال» میارزه. اصلا کارشناس رسمی دادگستری میاریم برندمون رو ارزشگذاری کنه. یعنی میگی استانداردهاتون ارزشگذاری کارشناس رسمی دادگستری رو هم قبول نداره؟ مسخره است واقعا!»

امیر که از این همه توضیح دادن خسته شده بود، با بی‌حوصلگی گفت: «جمشید جان! من بخدا از خودم نمیگم. اگه به من بود، میگفتم بیاییم همه اینایی که تو میگی رو به عنوان دارایی شناسایی کنیم. ولی بانک از ما صورتهای مالی حسابرسی‌شده میخواد. حسابرسا هم که ابزار کار و متر و معیارشون همین استانداردهای حسابداریه.»

جمشید که تقریبا ناامید شده بود، با صدایی که به زور شنیده میشد گفت: «یعنی هیچ شرکتی تو دنیا برندش رو به عنوان دارایی گزارش نمیکنه؟»

امیر گفت: «اگه برندش رو خریده باشه، میتونه به عنوان دارایی شناساییش کنه. چون در این صورت، هم با تعریف دارایی نامشهود طبق استاندارد منطبقه؛ هم جریان‌ منافع‌ اقتصادی‌ آتی اون به‌ داخل واحد تجاری‌ محتمله؛ و هم اینکه بهای‌ تمام‌ شده‌‌اش رو بطور قابل‌اتكا میشه اندازه‌گیری کرد. چون توی یه معامله واقعی قیمتش مشخص شده.»

جمشید که بطور کامل ناامید شده بود، از پشت میز غذاخوری بلند شد، و بدون اینکه به امیر نگاه کند، غرغرکنان گفت: «امیدوارم یه روزی هوش مصنوعی همه‌تون رو بیکار کنه، ما یه نفسی بکشیم.»

امیر هم بلند شد، و دستش را روی شانه جمشید گذاشت و همینطور که داشتند به سمت اتاقهایشان میرفتند، با لبخند گفت: «داداش ما حسابدارا از همون اوله تمدن بشری، از وقتیکه دامدارها میخواستن گوسفندهاشون رو تحویل چوپانها بدن و ازشون تحویل بگیرند؛ از وقتی که آدمها یه جا ساکن شدند و شروع به کشاورزی کردند؛ از وقتی که شروع به تجارت و دریانوردی کردند؛ از وقتی که هخامنشیان اولین امپراتوری جهان رو تاسیس کردند؛ همیشه بودیم. از این داستانها هم زیاد دیدیم. هوش مصنوعی هم هر چی بیشتر توسعه پیدا کنه، ما ازش استقبال میکنیم. چون مثل ماشین حساب و نرم‌افزارهای جورواجور کامپیوتری، ابزار دستمون میشه و کارمون رو راحت میکنه. هیچوقت یه حسابدار رو با این چیزا تهدید نکن!» (پایان)

اگر این قبیل داستانهای آموزشی را خواندنی و مفید میدانید، با نوشتن دیدگاههای خود ما را در نوشتن این داستانها پشتیبانی کنید.