داستانهای آموزشی حسابداری
خیلی وقت بود که دوست داشتم در قالب داستان کوتاه یه سری نکات آموزشی حسابداری رو بگم. چون فکر میکنم آموزش در قالب قصه خیلی میتونه اثربخش باشه و مطالب بهتر به یاد آدم میمونه. سه داستان زیر رو با همین نیت نوشتم؛ و با صفحهآرایی جذاب و حرفهای همکارم در یک صفحه اینستاگرامی منتشر کردیم. ولی در کمال ناباوری، این سه داستان اصلا مورد توجه دوستان و همکاران حسابدار قرار نگرفت (دستکم در اینستاگرام که اینطور بود). ما هم بهرغم این که حداقل سی طرح اولیه آماده کرده بودیم، به ناچار ادامه نوشتن این داستانها رو متوقف کردیم. ولی اگه هر کدوم از شما عزیزان فکر میکنید، نوشتن این داستانها ادامه پیدا کنه، میتونه براتون مفید باشه، لطفا در زیر هر کدوم از داستانها دیدگاه بذارید و اینو بگید. ما هم قول میدیم به ازای هر پنج کامنتی که دریافت کنیم، یه داستان به این مجموعه اضافه کنیم. اگه کامنتی هم دریافت نکردیم، که دیگه واقعا نشون میده این قبیل داستانها از جذابیت لازم برخوردار نیستند؛ و نوشتن اونها بیفایده است.
شروع ماجراجویی مینا در دنیای حرفهای حسابداری
مینا با هیجان و کمی اضطراب، ولی با چهرهای مصمم، از آسانسور پیاده شد؛ و به سمت در ورودی واحد مالی شرکت پیمانکاری ارمیانساز رفت. اولین روز کاریش در این شرکت بود. البته دو سال آخر دوره لیسانس هم بطور دانشجویی و پارهوقت در یک موسسه حسابرسی کار کرده بود. ولی الان که درسش تمام شده بود، میخواست تواناییهای خود را بطور جدی در عمل محک بزند... (برای خواندن ادامه داستان بر روی تصویر بالا کلیک کنید)
گاف بزرگ مدیر مالی؛ هر مخارجی دارایی نیست
در یک روز گرم بهاری، سامان، مدیر مالی یک شرکت تولیدکننده نوشیدنی، در حالیکه پشت میزش نشسته بود، به دقت داشت گزارش ضایعات ماهانه را مطالعه میکرد. ناهمواریها و چالههای ریز و درشت جاده خاکی منتهی به کارخانه، هر ماه باعث شکستگی بخش بااهمیتی از بطری محصولات و خرابی و فرسودگی خودروهای باربری شرکت میشد. از جای خود بلند شد و همین که... (برای خواندن ادامه داستان بر روی تصویر بالا کلیک کنید)
جمشید و چالش شناسایی داراییهای بیرون از صورتهای مالی - اپیزود اول
شرکت نوپای «پردازشگران هوشما» به سرعت در حال رشد بود؛ و محصولات نرمافزاریش روز به روز محبوبتر میشد. جمشید، مدیرعامل و بنیانگذار شرکت، همواره به دنبال راهکارهایی نوآورانه برای پیشبرد پروژههای شرکت بود. ولی این بار چالش بزرگی پیش رویش قرار داشت: تامین مالی یکی از پروژههای کلیدی و راهبردی شرکت. حوالی ظهر بود که جمشید، با زونکنی در... (برای خواندن ادامه داستان بر روی تصویر بالا کلیک کنید)