مینا با هیجان و کمی اضطراب، ولی با چهرهای مصمم، از آسانسور پیاده شد؛ و به سمت در ورودی واحد مالی شرکت پیمانکاری ارمیانساز رفت. اولین روز کاریش در این شرکت بود. البته دو سال آخر دوره لیسانس هم بطور دانشجویی و پارهوقت در یک موسسه حسابرسی کار کرده بود. ولی الان که درسش تمام شده بود، میخواست تواناییهای خود را بطور جدی در عمل محک بزند.
همین که وارد واحد مالی شد، مدیرمالی، خانم فرهادی، با نگاهی نافذ ولی دوستانه به او خوشامد گفت؛ و بعد از معارفهای کوتاه، بیمقدمه مأموریت مهمی به او سپرد:
«ببین مینا جان! از سال ۱۴۰۴ قراره استاندارد حسابداری 43 جایگزین استانداردهای ۳، ۹ و ۲۹ بشه. ما هم چون پیمانکار ساختمانی هستیم، تا حالا استانداردهای 9 و 29 رو رعایت میکردیم. پس این تغییر، احتمالا حسابداری ما رو تحت تأثیر قرار میگیره. بخاطر همین میخوام تا یه هفته دیگه یه گزارش آماده کنی و بطور دقیق بگی از اول سال آینده چه تغییراتی باید در حسابداری پیمانکاری شرکت اعمال کنیم.»
مینا جا خورد! اصلا انتظار نداشت در اولین روز کار چنین مأموریت مهمی به او سپرده شود. البته از طرفی هم فرصت خیلی خوبی بود که خودش را ثابت کند. پس همین که با همکارانش آشنا شد و پشت میز کارش نشست، شروع به جستجو در منابع آموزشی کرد.
اول فهرستی از چند کتاب تهیه کرد که استاندارد 43 (یا همان IFRS15) را آموزش داده بودند. ولی همین که فهرست تکمیل شد، با خودش فکر کرد، حتما مطالب این کتابها سنگین و پیچیده هستند و ظرف یک هفته نمیتوانم همه آنها را بخوانم.
بعد شروع به جستجو در دورههای آموزشی حضوری و آنلاین کرد. ولی زودترین آنها حدود یکماه دیگر شروع میشد و چند هفتهای هم طول میکشید تا تمام شود.
در نوشتههای وبسایتها و ویدئوهای یوتیوب هم هر چند محتواهای متنوعی به زبان انگلیسی و فارسی پیدا کرد، ولی همین تنوع و پراکندگی مطالب و ویدئوها، بیشتر باعث گیجی و سردرگمیش شده بود.
تقریبا داشت ناامید میشد که بطور اتفاقی بخشی از یک دوره آموزشی ویدئویی به زبان فارسی را در آپارات دید که در آن همه الزامات استاندارد 43 به همراه دهها مثال عددی آموزش داده شده بود. برقی در چشمانش درخشید، و همزمان صورت خود را به مانیتور نزدیکتر کرد. دقیقا همانی بود که دنبالش میگشت.
از آن روز به بعد، در شرکت و منزل، حتی در تاکسی و مترو، از هر فرصتی برای دیدن آن ویدئوها استفاده میکرد؛ و با دقت از نکات کلیدیشان یادداشتبرداری میکرد.
یک هفته مثل برق و باد گذشت. ولی مینا کاملا راضی و خوشحال بود. چون در همین مدت کوتاه گزارش را به بهترین شکل آماده کرده بود.
جلسه واحد مالی برگزار شد. مینا با اعتمادبهنفس کامل شرح داد که با لازمالاجراشدن استاندارد 43، حسابداری شرکت چقدر تحت تأثیر قرار خواهد گرفت. پیشنهادهایی عملی هم در اینباره ارائه داد.
ارائه مینا که تمام شد، خانم فرهادی با لبخند رضایتبخشی گفت: «آفرین مینا! توی این مدت کوتاه چقدر دقیق و کامل موضوع رو بررسی کردی!»
آقای مرادی (رئیس حسابداری) هم سری تکان داد و با لحنی جدی ولی تحسینآمیز گفت: «خیلی از کارمندای جدید برای انجامدادن همچین مأموریتهایی کم میارن. ولی تو نشون دادی که باهوش، باانگیزه و با پشتکاری. به نظرم آیندهی روشنی در حرفه داری».
جلسه که تمام شد، مینا نفس راحتی کشید. اولین قدمش را محکم برداشته بود. حالا همه او را جدی میگرفتند و میدانستند کارهای مهمی میتوانند به او بسپارند. با لبخندی از رضایت، به میز کارش برگشت. این تازه شروع ماجراجویی او در دنیای حرفهای حسابداری بود. (پایان)
اگر این قبیل داستانهای آموزشی را خواندنی و مفید میدانید، با نوشتن دیدگاههای خود ما را در نوشتن این داستانها پشتیبانی کنید. |
دیدگاه خود را بنویسید