شرکت نوپای «پردازشگران هوشما» به سرعت در حال رشد بود؛ و محصولات نرمافزاریش روز به روز محبوبتر میشد. جمشید، مدیرعامل و بنیانگذار شرکت، همواره به دنبال راهکارهایی نوآورانه برای پیشبرد پروژههای شرکت بود. ولی این بار چالش بزرگی پیش رویش قرار داشت: تامین مالی یکی از پروژههای کلیدی و راهبردی شرکت.
در یک روز گرم بهاری، سامان، مدیر مالی یک شرکت تولیدکننده نوشیدنی، در حالیکه پشت میزش نشسته بود، به دقت داشت گزارش ضایعات ماهانه را مطالعه میکرد. ناهمواریها و چالههای ریز و درشت جاده خاکی منتهی به کارخانه، هر ماه باعث شکستگی بخش بااهمیتی از بطری محصولات و خرابی و فرسودگی خودروهای باربری شرکت میشد.
مینا با هیجان و کمی اضطراب، ولی با چهرهای مصمم، از آسانسور پیاده شد؛ و به سمت در ورودی واحد مالی شرکت پیمانکاری ارمیانساز رفت. اولین روز کاریش در این شرکت بود. البته دو سال آخر دوره لیسانس هم بطور دانشجویی و پارهوقت در یک موسسه حسابرسی کار کرده بود. ولی الان که درسش تمام شده بود، میخواست تواناییهای خود را بطور جدی در عمل محک بزند.
چند روز پیش بطور تصادفی متوجه شدم، ChatGPT در پاسخدادن به پرسشهایم؛ بطور هدفمند و ساختاریافته دروغ میگوید!! یعنی با هدف پنهانکردن عدم تواناییش، طی سه روز متوالی(!!) یک سناریوی فریبکارانه را پیش میبرد. تا اینکه سرانجام مچش را گرفتم؛ و چارهای جز اعتراف به دروغگویی برایش باقی نماند!