من در امور مالی ستاد مرکزی نیروی انتظامی خدمت کردم. اگر جزئیات را بخواهم بگویم بحث به درازا می‌کشد. ولی خلاصه‌اش این است که تا آخرین روزها در تلاش بودم اتفاق دیگری رقم بخورد. ولی به هر دری که زدم بسته بود. در نهایت، در کمال ناباوری در سن بیست و هشت سالگی و بعد از حدود هشت سال کار کردن، موهایم را با نمره چهار کوتاه کردم، لباس سربازی پوشیدم، آن کوله معروف سربازها را روی دوشم انداختم؛ و در یک صبح بسیار غم‌انگیز که هیچوقت از یادم نخواهد رفت، به پادگان آموزشی نیروی انتظامی حوالی حصارک کرج رفتم. 


یگان آموزشی ما از حدود سی و چند پزشک، دندانپزشک، دامپزشک و داروساز و حدود سی و چند فوق‌لیسانس رشته‌های مختلف تشکیل شده بود. در مجموع جو خیلی خوبی بر آن یگان حاکم بود. یک خاطره جالبی هم از آن روزها دارم که به نظرم شنیدنش برای دوستان حسابدار و اعضای انجمن خالی از لطف نیست. آن روزها در آن فضای دلگیر پادگان یکی از دلخوشیها و تفریحات چند نفری از ما این بود که در گوشه‌ای نسبتا پرت از محوطه پادگان چند دقیقه‌ای دور هم جمع می‌شدیم و سیگار می‌کشیدیم. در یکی از همان شبهای اول که هنوز کامل با یکدیگر آشنا نشده بودیم، هر کداممان شروع کردیم مختصرا خودمان را برای بقیه معرفی کردیم؛ اینکه اهل کدام شهر هستیم و در چه رشته و کدام دانشگاه درس خوانده‌ایم. نوبت به من که رسید و خودم را معرفی کردم، یکی از بچه‌ها با تعجب پرسید: «تو علامه حسابداری خوندی؟!» گفتم: «بله! چطور؟» گفت: «پس حتما باید بابای منو بشناسی!» آنجا برای اولین بار بود که توجه‌ام به نام و نام خانوادگی نوشته‌شده روی پیرهنش جلب شد: «رضا گلستانی!» با تعجب ازش پرسیدم: «تو پسر پرویز گلستانی هستی؟!» سرش را به نشانه تایید تکان داد و با لبخند گفت: «بله!» خیلی برایم جالب بود. رضا با اینکه در رشته پزشکی دانشگاه تهران تحصیل کرده بود، ولی از زمین تا آسمان با همه پزشکان دیگر یگان ما فرق داشت. بسیار متواضع و خاکی بود. من حدود شش سال پیش از آن روزها، درس حسابداری دولتی مقطع لیسانس را نزد پدر بزرگوارش، استاد عزیز جناب آقای پرویز گلستانی[1] گذرانده بودم. این خاطره را داشته باشید. حدود دوازده سال بعد از آن شب، وقتی به عنوان دبیرکل به انجمن آمده بودم، در یکی از مراسم انجمن وقتی استاد بزرگوار را دیدم و ایشان من را مورد لطف قرار داد، این خاطره را برایش تعریف کردم. ناگهان چشمانش پر از اشک شد و من را در آغوش گرفت و گفت الان رضا چند سالی است که برای ادامه تحصیل و گرفتن تخصص به خارج از کشور رفته و دلتنگ اوست. 


آن زمان فرمانده پادگان آموزشی ما یک سرهنگ فرهیخته بود که خودش در حال گذراندن دوره دکتری در دانشگاه عالی دفاع ملی بود. به همین دلیل به سفارش ایشان با یگان ما بسیار با احترام رفتار می‌شد. خودش هم یک شب خیلی صمیمانه آمد در جمع ما و خیلی به ما ابراز محبت کرد. حدود سه هفته شبانه‌روزی در آن پادگان بودیم. البته چهارشنبه عصر به منزل می‎رفتیم و شنبه صبح اول وقت برمی‌گشتیم. بعد از آن، حدود سه هفته هم به ما مرخصی تشویقی دادند. در نهایت، در پایان دوره آموزشی، با درجه ستوان یکمی (وظیفه) بین یگانهای مختلف تقسیم شدیم. در یگان‌های محل خدمت هم بسیار با احترام با ما رفتار می‌شد. درجه نظامی من از بسیاری از پرسنل کادر (رسمی) یگان محل خدمتم بالاتر بود. آنان به شوخی به من ارتشبد وظیفه می‌گفتند! چون بالاترین درجه نظامی که به نیروهای وظیفه می‌دادند را داشتم. محل خدمتم ستاد مرکزی نیروی انتظامی در منتهی‌الیه شمالی اتوبان کردستان بود. از حدود ساعت شش و نیم صبح تا حدود ساعت یک بعد از ظهر آنجا بودم. با خودروی خودم به آنجا می‌رفتم. لباسهای شخصیم داخل خودرو بود. با لباس نظامی از ستاد بیرون می‌آمدم، و در یک گوشه خلوت لباسهایم را تعویض می‌کردم. بعدش سریع به ساختمان بورس (خیابان حافظ) می‌رفتم. آن زمان دکتر عبده تبریزی از بورس رفته بود، و دکتر علی صالح‌آبادی، که پیشتر مدیر تالار بورس منطقه‌ای استان البرز (کرج) بود، به عنوان آخرین دبیرکل به سازمان کارگزاران آمده بود. آقای بیدختی هم که قبلا مدیر نظارت بر شرکتها بود، به عنوان معاون عملیاتی ایشان منصوب شده بود. من هم چون مورد اعتماد ایشان بودم، قرار شد یک گروه کارشناسی مستقل زیر نظر مستقیم ایشان تشکیل بدهم و کارهایی که ارجاع می‌داد را انجام دهم. مثلا، در همان روزهای اول یک روزنامه پرمخاطب می‌خواست با دکتر صالح‌آبادی مصاحبه کند. ایشان گفت سوالات را کتبی بفرستند. سوالات را که فرستادند، آنها را به آقای بیدختی داد. او هم برای من فرستاد. من پاسخها را مکتوب به ایشان دادم، و با اندکی اصلاح به عنوان مصاحبه با دبیرکل جدید در آن روزنامه منتشر شد. مدتی که گذشت دو کارشناس هم استخدام کردیم و گروه کارشناسی معاون عملیاتی رسما تشکیل شد. کارشناسان گروه، آقای دکتر مسلم پیمانی و خانم دکتر مریم دولو بودند، که آن زمان هر دو عزیز دانشجوی فوق‌لیسانس بودند. البته بعدا ادامه تحصیل دادند و الان به ترتیب عضو هیئت علمی گروه مالی دانشگاه علامه طباطبایی و دانشگاه شهید بهشتی هستند. حدود یک سال به همان ترتیب به صورت پاره‌وقت در سازمان کارگزاران خدمت کردم. تا اینکه در روزهای پایانی سال 1385 در اثر تصادف با یک خودرو، تاندون زانوی پای چپم آسیب دید و به ناچار حدود دو ماه در منزل بودم. بعد از بهبودی نسبی هم چون هنوز عوارض آن تصادف ادامه داشت، دیگر تا پایان خدمت سربازی به سازمان کارگزاران برنگشتم.

[1]- پرویز گلستانی از اعضای برجسته انجمن حسابداران خبره ایران، عضو اسبق کارگروه آموزش انجمن و از بنیانگذاران آموزشهای حرفه‌ای انجمن در اواخر دهه 1360 است. وی در زمان دبیرکلی اله‌ویردی رجایی سلماسی معاون سازمان کارگزاران بورس اوراق بهادار تهران بود. شامگاه یکشنبه، 26 آذر 1396،در یازدهمین سالانه آیین گرامی‎داشت روز حسابدار از یک عمر خدمات ماندگار و مشارکت تاثیرگذار وی به عنوان چهره ماندگار انجمن حسابداران خبره ایران قدردانی شد (خبر کامل).