چالش مقبولیت! زنده‌یاد منیری هفده سال بود که صادقانه و دلسوزانه در این جایگاه به انجمن خدمت کرده بود. از این منظر گروهی درباره انتخاب من تردید داشتند. یعنی کاملا دلسوزانه (نه مغرضانه) نگران انجمن بودند. برایشان مبهم بود که آیا من از عهده این کار برخواهم آمد یا نه. گروهی هم با دیدگاههای من، به‌ویژه بعد از نوشتن آن مقاله، مشکل داشتند. می‌گفتند کسی که نظراتش درباره بخش دولتی حرفه و سازمان حسابرسی این چنین است نباید دبیرکل انجمن شود. گروهی فکر می‌کردند ترکشهای این ماجرا به انجمن هم اصابت خواهد کرد؛ گروهی دیگر هم که عمدتا از وابستگان بخش دولتی حرفه بودند از اساس تمایل نداشتند فردی با این دیدگاهها مسئولیت امور اجرایی انجمن را بر عهده بگیرد. البته این گروه با توجه به فضای کلی انجمن (گرایش عمومی به بخش خصوصی حرفه) می‌دانستند که هیچگاه فردی متمایل به بخش دولتی در انجمن منصوب نخواهد شد. ولی انتظار هم نداشتند کسی مثل من این مسئولیت را بر عهده بگیرد. مثلا، وقتی دیماه 1392 برای ارائه برنامه‌هایم به جلسه شورای عالی انجمن آمدم، یکی از عزیزان عضو شورای عالی که از مدیران سابق سازمان حسابرسی بود، متن مقاله من را روبرویش روی میز گذاشته بود و عتاب‌آلود خطاب به من گفت: «آمدن شما به انجمن با این دیدگاههایی که داری اصلا به صلاح نیست!» از آن عزیز پرسیدم: «چه دیدگاههایی؟» گفت: «همین که در یک مقاله اینقدر به سازمان حسابرسی توهین کردی!» گفتم: «مقاله که روبرویتان است. لطفا از روی آن بخوانید و بفرمایید کجا توهین شده است؟» بعدا متوجه شدم آن عزیز مقاله را نخوانده بود و فقط از دیگران نقل قولهایی شنیده بود. یک گروه آخری هم که مخالف آمدن من به انجمن بودند، عزیزانی بودند که گمان می‌کردند من کاملا وابسته به دکتر پوریانسب هستم. من همه جا گفته‌ام و حتی نوشته‌ام که آقای دکتر پوریانسب نگاه من را نسبت به حسابداری تغییر داد. طی مدت زمان نسبتا طولانی که من از نزدیک با ایشان در ارتباط بودم (از سال 1386 تا سال 1394) مطالب بسیاری از ایشان آموختم. از این نظر ایشان تاثیرگذارترین فرد در شکل دادن شخصیت حرفه‌ای من بوده‌اند. تردیدی در این نیست. ولی به یقین می‌گویم در تمام مدت حضورم در انجمن کاملا مجری سیاستهای انجمن، مصوبات شورای عالی، و دستورات رئیسان شورای عالی بودم. حتی در مواردی که با خودم سیاست، مصوبه یا دستوری موافق نبودم. 

به هر حال در بدو ورودم به انجمن گروهی این نگرانیها را داشتند. مثلا، در مجمع سالانه انجمن در آن سال (دیماه 1392) که من به تازگی به عنوان دبیرکل انتخاب شده بودم، یکی از استادان بزرگوار که من همیشه برای ایشان احترام بسیار ویژه‌ای قائل هستم، همین که من را دید، بدون اینکه جواب سلامم را بدهد، با عتاب خطاب به من گفت: «میگن تو نوچه پوریانسبی!! راست میگن؟!» من هاج و واج مانده بودم! شرایط به این شکل وخیم بود. الان که به عقب برمی‌گردم و خاطرات آن روزها را مرور می‌کنم، خودم هم تعجب می‌کنم که چطور در آن فضا وارد انجمن شدم. چون من هیچوقت روحیه جنگجویی نداشته‌ام که بخواهم خودم را به بقیه اثبات کنم. ولی آن سال به هر حال در آن شرایط وارد انجمن شدم. 


البته در اینجا جا دارد از افرادی که از همان اول تمام‌قد از من حمایت کردند هم یاد کنم. در درجه نخست شخص آقای دکتر جمشیدی‌فرد که به رغم جوّ نسبتا مخالف و ممتنع شورای عالی یک‌تنه ایستاد و حتی در جلسه معارفه من در شورای عالی صریحا اعلام کرد که انتخاب دبیرکل از اختیارات رئیس شورای عالی است (طبق اساسنامه قبلی انجمن اینطور بود) و بدون اینکه منتظر تایید شورای عالی بماند حکم من را صادر کرد. یا استاد بزرگوار جناب آقای غلامرضا سلامی که از همان ابتدای شروع به کار من از حامیان اصلی من بود و این برای من همیشه مایه قوت قلب بود. آقای دکتر پوریانسب هم که قاعدتا از حامیان اصلی من بود و آن روزها و ماههای نخست بسیار به من انرژی و روحیه می‌داد.